وحید شمس الدینی



همه ی آه و افسوس های دنیا به حال من!‌ 

برای یک لحظه چنان فرو ریختم که از خودم متنفر شدم. از دهنم که بی موقع باز شده بود متنفر شدم.

 آن زمان که دیدم یک پیامک من هزاران پیامک طلقی شد و باعث حس بد بود آنقدر که اینگونه بازگو شد. خودم را باختم. نشستم با خودم حساب و کتاب کردم که وحیدک برای چه میخواهی صحبت کنی؟! برای که؟!‌ چشم باز کن ببین، گوش باز کن بشنو، کسی که فکرش را هم نمیکردی زبان باز کردنت را سلب آرامش خود میداند. یکبار پیامکت را هزار بار میبیند. برای که میخواهی باز زبان بگشایی؟‌ تو فقط مزاحمی! همین و بس. چه کار میخواهی بکنی وقتی که عزیز ترین ات از نبود حتی چند ساعته اتَ (حتی در نیای مجازی) خدا را شکر میکند و اتفاقا جلوی خودت خدا را شکر میکند تا بدانی. بدانی که این دنیا تنگ تر از آن است کسی از وجودت خوشحال شود یا کسی از نبودت ناراحت. و بدا به حال آدمی چون تو که حرف میزند، زیاد حرف میزند، زیاد سراغ میگیرد. 

دنیا ام تنگ شده است. با هیچ کسی نمیتوانم واقعی سخن بگویم و حرف هایش را دنبال کنم. جز خدا که دلبسته ام به اینکه خودش میداند و نیازی نیست برایش زیاد حرف بزنم یا زیاد بگویم. چه معلوم شاید خدا هم از زیاده گویی هایم خسته میشد. 

غمگین ترین وحید تاریخ 

۱۰ ام اسفندماه سال ۱۳۹۷ خورشیدی 



گاهی کاش هیچ دو خطی حتی در بی نهایت به هم نمیرسیدند، کاش ریل ها تمام شدنی نبود، کاش ایستگاه و توقفگاهی وجود نداشت.

رستوران یک قطار میتواند حال و هوای بهشت را به خود بگیرد، آن موقع است که قطار نباید بایستد، مگر آن که قیامت برسد و و از بهشت قطار دل بکنیم و وارد بهشت برین شویم .


و خداوند عشق را آفرید.

آفریدگار عشق بی شک برازنده ترین ترکیبی است که خداوند را در خور خودش و در حد زبان انسانی توصیف میکند. واقعا چه کسی میتوانست عشق را اینگونه پایدار آفریند؟! عاشق با دیدن هر تغیری در شخصیت معشوق باز هم عاشق میماند،عجیب نیست؟ فردی عاشق میشود، معشوقه اش میتواند تغییر کند تا به حدی که دیگر معشوقه ی سابق نباشد، اما آیا عشق از بین میرود؟ هرگز! عشق پا برجا میماند و روز به روز بیشتر و بیشتر میشود.چه کسی قادر به افریدن همچین "عشقی" بود؟  

از خودمان بپرسیم چه چیزی را در یکی میبینیم که عاشقش میشویم؟ چه جوابی برای این سوال وجود دارد؟ بدون شک اگر جوابی وجود داشته باشد با از بین رفتن آن خصوصیت میبایست عشق کم رنگ میشد. اما اینگونه نیست و این سوال انگار جوابی ندارد و یا بهتر بگوییم :فقط خدا جوابش را میداند و چه زیباست آنکس که جواب این سوال را بداند.


شک به قوی بودن خود نشانه ی ضعیف شدن است؟! 

بگذارید اینگونه بگویم: فرض کنید ادمی هستید قوی که از پس کار های سخت زیادی بر امده ؛ روزی را در نظر بگیرید که مدام از خود بپرسید: "آیا من ضعیف شده ام ؟!"

میتوان ساده ترین راه استدلال را به این نحو انتخاب کرد که با خود بگویید : اینکه همچین سوالی به ذهنم رسیده نشانه ی ضعف در من است زیرا اگر ضعفی نبود اصن به وجود امدن این سوال چه ومی داشت؟

به نظرم این استدلال فقط اشتباهی ساده نیست بلکه این استدلال فاجعه ای بزرگ است! دلیل  فاجعه بودن اینکه پرسیدن سوال "ضعیف شده ام؟" اگر بلند ترین نقطه ی قدرت نباشد، جایی نزدیک آن است، زیرا توانایی مطرح کردن سوال "ضعیف شده ام؟" یعنی  در افتادن با نفس خود و بلاشک این خود از صورت های مهم قدرت است. در واقع با شکوه ترین قدرت هاست. توانایی در افتادن با خود در هر دین و ایین و مکتبی  بزرگ و سفارش شده است و خوشا به حال انان که از ان برخوردارند. انان قدرت مند ترین اند در حالی که  از تواضع زیاد به خود اجازه ی باور ان را نمیدهند.


جایگاه علوم کجاست؟! اصلا علم چیست؟‌ 

تقسیم علوم چه معنایی دارد و به چه کاری می آید؟ ما  چرا به زمانه ای داخل شدیم که علوم را دسته بندی کرده اند و نمیگذارند همه ی علوم را دنبال کنیم؟ 

چه کسی اولین بار به این اشاره کرد که تقسیم بندی علوم باعث پیشرفت بیشترشان میشود؟‌ دلیلش چه بود؟‌ الان اگر زنده بود هنوز همین اعتقاد را دارد؟‌

فرض کنید این آقا نامش xباشد.

از اول هم معلوم بود اگه این دسته بندی ها شکل بگیره انسان فردی نیست که بشینه و دسته های مختلف رو ارزش گذاری نکنه!‌ اقای x جواب این ارزش گذاری ها را شما میدهید؟‌ جواب اثرات داغون این ارزش گذاری ها بر جامعه ی انسانی را چه؟‌ حتی اگر فقط یک نوع ارزش گذاری بود قابل تحمل تر میشد، آقای xاحتمالا شما به اینکه هر جامعه ای با فرهنگ های خودش تقسیم بندی های شما را ارزش گذاری میکند» اصلا فکر نکردید!  

ادامه دارد. 


میبینی هیچ کس نمیخواهدت؟ خیالت راحت شد؟‌ فکر میکردی میتوانی خودت را اصلاح کنی ولی زود تر از آن همه ازت زده شده اند. قبول بکنی یا نه تقصیر خودت است. حالا خودت و این تنفر از خودت که ذره ذره در وجودت جمع شده است و تو رو خواهد بلعید!

‌ این عدم امید به آینده ات که در تو به وجود آمده استحقاق کسانی است که نمیتوانند سریع خودشان را با محیط وقف دهند. استحقاق کسانی است که زود ناراحت میشوند یا حتی شاید دیگران را درک نمیکنند.استحقاق هر آنکه مثل تو،میبینی اطرافیانت که قرار بود برای آنها خوب باشی،دوستت ندارند یا حداقل اینگونه وانمود میکنند،معاشرت با تو خیلی ها را عذاب میدهد،احتمالا هر چه به تو نزدیک تر شوند،بیشتر عذاب بیبینند.


موضوع کوچکی به نظر می آید؟!‌

بله در نگاه اول اگر به یکی بگویند فلانی زود از حرفی ناراحت میشود خیلی موضوع جدی ای به نظرش نمی آید، احتمالا وقتی خیلی با آن فرد نزدیک شود از داغون بودن آن اوضاع با خبر شود و کلی اذیت شود.خودت چه از این ویژگی راضی ای؟‌ خیر به هیچ وجه تو خودت هم مانند دیگران از این ویژگی ات ضربه خوردی.

و اما همه ی این ها هیچ است اگر سرعت تغییر انسان ها زیاد تر بود، تو محکوم به زوالی هنگامی که نمیتوانی سرعت ببخشی به روند بهبود اوضاع،وقتی که نمیتوانی سرعت تغیر خودت را افزایش دهی،حتی اگر خودت نابود نشوی از قسمت مثبت ذهن خیلی ها به بیرون پرت میشوی،این است که بلاشک محکوم به زوالی! 

تصمیم درست چیست؟‌ 

سرعت بخشیدن به درست شدن! محکوم به آنی که خود را خیلی سریع تر و با انرژی بیشتر تغیر دهی

 و امیدت به کجاست؟‌ 

به آیه ی اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ





خیلی عجیب است، نقطه ی عطف زندگی من ۱۸ اردیبهشت سال ۷۴ است. من آن زمان هنوز متولد نشده بودم! 

احتمالا آن روز خداوند بلند تر از هر زمان دیگری فریاد میزده :‌ فتبارک الله احسن الخالقین.

آن قدر زیبا و کامل که نوشته ای در)وصفش نگنجد…



اولین بار که بهم پیشنهاد شد کار روی نظریه‌ی گره‌ها رو شروع کنم، خیلی سریع این پیشنهاد رو پذیرفتم. دلیل این پذیرش سریع اوایل برای خودم نیز خیلی گنگ بود. نظریه‌ی گره‌ها اما آنقدر جذابیت داشتند که روز به روز بیشتر به آن ها علاقه‌مند شدم. 

اما خیلی طول کشید تا بفهمم چرا اولین بار اینقدر سریع و ناخودآگاه این موضوع رو انتخاب کردم و دوست داشتم. بدون آنکه اطلاعاتی در موردش داشته باشم. سرانجام فهمیدم دلیل به اولین نفری مربوط میشود که خودم ازش برای گره زدن بند‌های کفشم کمک خواستم. آن روز بعد از دیدن موزه لوور، در حیاط موزه‌ی ملی ایران. من هر گرهی که از آن روز دیده‌ام برایم جذاب بوده!‌


شوخی یعنی چه؟ لغت نامه‌ی دهخدا میگوید شوخی کردن یعنی بی حیایی کردن یا سماجت کردن، من کف دستم را بو نکرده یودم در این دنیا افرادی هستند لحن غیر جدی را به اشتباه شوخی میگویند، من ادمم، مردم غیرت دارم، از من خواسته می‌شود بی تفاوت باشم، تا اسمش اعتماد گذاشته شود، وقتی نمی توانم بی اعتماد باشم به من تهمت هیچ کمکی نکردن میزنند. انگار نامه‌ی اینترنتی قبلی را عمه‌ام نوشته باشد، انگار کم سر این مسئله استرس کشیده‌ام، انگار همه‌ی من فراموش میشود، همین چند ساعت قبلش، دیشبش که از فرط بی خوابی جانم در میر‌فت و به حرف هایم ادامه میدادم بلکه بتوانم ذهنش را از این حجم نا امیدی‌ای که به اشتباه از زندگی داشت، برهانم، تماما پوچ شد و به هوا رفت. 

یادش نبود این ها را :)) از ناراحتی خودم که حرف زدم مدعی شد حمله میکنی، ندید واقعا سر جنگ ندارم، میگویم باشد، تو ناراحت شدی بیا دنبال راه حل بگردیم، توجه‌ای نمیکند، مدام میگوید تو من را نمیفهمی، نمیگذارد حرف بزنم ، یک جمله نگفتم که وسطش نپرد، ولی همچنان فکر میکند من عامل تمام این ها هستم. 

ندید روی صلح دارم ندید، من در این اوضاع تا این حد شلوغ و داغونم، دغدغه‌ام برای تهیه‌ی مواد غذایی او از هر چیزی بیشتر میشود همچنان نمیبیند. خواستم یاد اوری کنم حرف از منت زد، خواستم حرف نزنیم مشاور قبلیمان را عامل حرف نزدن خواند. شما بودید هزاران بار به او میگفتید از حرف های مشاور قبلی پیروی نمیکنید ولی باز سر بزنگاه و جایی که از همیشه بیشتر باید باورتان کند، حرفتان را کذب میدید، چه میکردید؟ خواستم حرف بزنم بد جواب داد، گفتم بیا خوب صحبت کنیم صرفا لحنمان را درست کنیم، گفت من ناراحتم. تا الان فکر میکردم ناراحتی دلیل قانع کننده‌ای برای بد حرف زدنمان نیست، این را تکذیب کرد!

چه باید کرد در اینجور مواقع؟ من نمیدانم، من فقط دوست نداشتم باز همچین دعوایی ببینیم، مگر یاد نگرفته بودیم چگونه کنترل کنیم؟ مگر یاد نگرفته بودیم چگونه پرخاش نکنیم؟ چرا اینها همه اعتبارشان را از دست دادند؟ چه شد؟ چرا در اوج عصبانیتم اولین هدیه‌ای که ممکن بود هر چند بی ارزش، ولی حتی یک ابمیوه از دست من نخورد. من نپرسیدم چه میخوری که بدونه یادمه چی رو ترجیح میده، خوب ابمیوه فروشی ها اب انبه ندارند، شیر انبه نزدیک ترینش بود. خودمم شیر انبه دوست ندارم ولی نخواستم فکر کند میخواهم انتخابم را مجزا کنم، خواستم همراهی‌ام را ببیند،بد تر شد، ناراحت شد از اینکه خود مختار سفارش دادم، من دوستش دارم، گاهی نمیبیند ولی :)) 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها